آفرينش از ديدگاه اسلام و جهان شناسي جديد
مترجم: جواد قاسمي
مقدمه
مسئله آفرينش همواره يكي از مهم ترين مسائل موردتوجه انسان بوده است. اما پيش از قرن بيستم ميلادي، عمدتاً متكلمان و فيلسوفان بدان مي پرداختند. جهان شناسي علمي در طي ربع نخست قرن بيستم ميلادي تحول يافت و مسئله آفرينش مورد توجه محافل علمي نيز قرار گرفت.در اين گفتار به مسئله آفرينش از منظر قرآن و از زاويه ديد متكلمان، فيلسوفان و عارفان مسلمان خواهيم پرداخت. سپس از ديدگاه جهان شناسي جديد به اين موضوع خواهيم نگريست و مكاتب فكري گوناگون رايج در آن را بيان خواهيم داشت. در اين قسمت بحث كوتاهي خواهيم داشت، زيرا مباحث جالب توجهي در اين زمينه وجود دارد، و سرانجام مطالعه اي تطبيقي بين انديشه هاي متكلمان، فيلسوفان و عارفان مسلمان و مكتب هاي فكري رايج در جهان شناسي جديد خواهيم داشت. سپس به نتيجه گيري خواهيم پرداخت و در مورد وضعيت كنوني و دقت نظرهايي كه در مطالعات آينده بايد صورت گيرد بحث خواهيم كرد.
آفرينش در قرآن و احاديث اسلامي
طبق گفته قرآن، همه چيز آفريده خداوند است:« قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ »(13): 16). ( بگو خدا آفريننده هر چيزي است، و اوست يگانه قهار ).
خداوند نه تنها پديد آورنده جهان هستي، بلكه حافظ آن نيز هست:
« اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَيْءٍ وَکِيلٌ »(39): 62. ( خدا آفريننده هر چيزي است و اوست كه بر هر چيز نگهبان است).
قرآن مي فرمايد كه هر چيزي وابسته به خداوند است:
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ »( 35): 15. ( اي مردم شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بي نياز ستوده است. )
در تأكيد بر اين وابستگي، آيه بعد مي گويد كه اگر خداوند بخواهد، مي تواند همه ما را از ميان بردارد و آفرينش جديدي بياورد:
« إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْکُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ »(35): 16. ( و اگر بخواهد شما را مي برد و خلقي نو [ بر سر كار ] مي آورد. )
فيض خداوند هرگز دريغ داشته نمي شود و عنايت هايش بي شمار است.
« کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاَءِ وَ هَؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَ مَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً »(17):20 ( هر دو [ دسته ] اينان و آنان را از عطاي پروردگارت مدد مي بخشيم، و عطاي پروردگارت [ از كسي ] منع نشده است )
... « وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا»(14):34. ( و اگر نعمت خدا را شماره كنيد، نمي توانيد آن را به شمار درآوريد. )
بعضي ديگر از آيات قرآن را گروهي از علماي مسلمان به معناي آفرينش مدام تفسير كرده اند:
« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ »(55): 29.(هركه در آسمان ها و زمين است از او درخواست مي كند. هر زمان، او در كاري است. )
« أَ فَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ»(50): 15 ( مگر از آفرينش نخستين [ خود ] به تنگ آمديم؟ [ نه] بلكه آنها در آفرينش جديد ترديد دارند. )
عارفان مسلمان و ملاصدرا در استنباط اصل خلق مدام از اين آيات استفاده كرده اند. در قرآن و نيز كتاب مقدس ( كتاب يوحنا )، فعل آفرينش با كلمه خدا يكي دانسته شده است:
« بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ»(2): 117.([ او] پديد آورنده آسمان ها و زمين است، و چون به كاري اراده فرمايد، فقط مي گويد:« [ موجود ] باش»، پس [فوراً موجود ] مي شود. )
نكته مهم ديگر اين است كه در قرآن پيوسته به شمار بسيار زياد عوالم اشاره مي شود، مثلاً:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ »(1):2. (ستايش خدا را كه پروردگار جهانيان است. )
برخي از محققان و اولياي دين اشاره به « العالمين » را نشاني از وجود عوالمي ديگر در كنار جهان خود ما تفسير كرده اند. مثلاً از امام محمد باقر (عليه السلام) نقل است كه فرمود:
شايد تصور كني كه خداوند همين يك جهان را آفريده است و بس و گمان بري كه بشري ديگر جز شما را نيافريده است. سوگند به خداوند كه وي هزاران هزار جهان ديگر و هزاران هزار آدم ديگر آفريده كه تو در آخرين اين جهان ها و آدميان قرار گرفته اي.(1)
فخر رازي، فيلسوف و متكلم برجسته مسلمان، در تفسير كبيرش بر قرآن، موضوع امكان عوالم بسيار را مطرح مي كند:
ثابت شده است كه خداوند متعال بر همه ممكنات قدرت دارد. بنابراين، مي تواند هزاران هزار عالم در بيرون از اين عالم بيافريند به گونه اي كه هريك از آنها بزرگ تر و عظيم تر از اين عالم باشند... و دلايل فيلسوفان در اثبات واحد بودن اين جهان ضعيف و سخيف و مبتني بر مقدماتي سست است.(2)
سرانجام، در قرآن به ما سفارش شده است كه بنگريم خداوند چگونه جهان هستي را آفريد:
« أَ وَ لَمْ يَرَوْا کَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ »(29): 19 و 20. (آيا نديده اند كه خدا چگونه آفرينش را آغاز مي كند سپس آن را بازمي گرداند؟ در حقيقت اين كار بر خدا آسان است. بگو: در زمين بگرديد و بنگريد چگونه آفرينش را آغاز كرده است. سپس [باز ] خداست كه نشئه آخرت را پديد مي آورد. خداست كه بر هر چيزي تواناست. )
با توجه به امكان وجود جهان هاي ديگر- امكاني كه از اين دو آيه آخر و نيز آيات ديگر مي توان استنباط كرد- آيه اخير حكايت از آن دارد كه از ما خواسته مي شود با مشاهده و استدلال دريابيم كه عالم ما چگونه پديد آمد.
متكلّمان مسلمان
متكلمان اوليه مسلمان ادعا داشتند كه جهان در زمان خلق شده است. استدلال اصلي آنان اين بود كه اگر جهان در زمان پديد نيامده باشد، همراه با خداوند قديم خواهد بود و در اين صورت معلول خداوند نخواهد بود. آنان بر اين باور بودند كه قديم بودن منحصر به خداست و اشياي ديگر زماني هستند و اساساً خلقت در زمان صورت مي گيرد.اعتقاد متكلمان به وجود منشأ مطلق زمان، مستلزم آن است كه زمان مسبوق به عدم خود باشد. بدين ترتيب، آنان درباره جهاني سخن مي گفتند كه مسبوق به تداومي موهوم است.
غزالي، متكلّم بزرگ اشعري، در كتاب معروف خود تهافة الفلاسفه، فيلسوفان را در سه مورد متهم به كفر مي كند، كه مورد سوم آن اعتقادشان به قديم بودن عالم است.
تكفير آنان در سه مسئله واجب است. يكي از آنها مسئله قديم بودن عالم است و اين سخن آنان كه همه جواهر قديم اند... اين سه مسئله به هيچ وجه با اسلام سازگاري ندارد و هركس به آنها باور داشته باشد به كذب سخن پيامبران اعتقاد خواهد داشت. و اين كه آنچه گفته اند از باب مصلحت بوده است تا نمونه اي آورده باشند و گروه مردمان را آگاه سازند. و اين كفر آشكاري است كه هيچ يك از فرقه هاي مسلمان بر آن نرفته اند.(3)
امام فخر رازي، يكي ديگر از متكلمان نامدار اشعري، از اين جهت با غزالي اختلاف داشت. به اعتقاد فخر رازي هيچ دليلي در كتاب هاي مقدس وجود ندارد كه نشان دهد جهان مبدئي زماني داشته است.(4)؛ و او اين موضوع را ناشي از پيچيدگي مسئله مي داند. او مي نويسد:« پيامبران بزرگ، از رفتن به ژرفاي اين مسئله پرهيز كردند و اين نشان مي دهد كه موضوع به قدري دشوار است كه عقل بشري نمي تواند به آن دسترسي پيدا كند. »(5)
اما بعضي از متكلمان مسلمان بعدي از اين ديدگاه فيلسوفان مسلمان پشتيباني كرده اند كه جهان مبدأ زماني ندارد. به نظر آنان مخلوق بودن جهان به معناي وابستگي وجودي آن به خداوند است. عبدالرزاق لاهيجي مي گويد:
و در احاديث ائمه معصومين (عليهم السلام) تصريحي به احدالوجهين نيست، بلكه مفهوم از آن معنيي است كه سبب احتياج به صانع باشد و بس. غايتش علماي متكلمين از قدما و متأخرين متفق اند در حدوث زماني و نفي قِدَم زماني. و گاه باشد كه دعوي اجماع نيز كنند مر حدوث زماني، اما اثبات اين اجماع مشكل است و اجماعي كه محقق است بر مطلق حدوث است، بي تقييد به ذاتي يا زماني. و دلايل عقليه كه در اين باب ايراد نموده اند به غايت ضعيف است. و حكماي متأخرين بجدّند در قِدَم زماني و شبهه ايشان در اين باب خالي از قوّتي نيست.(6)
حكماي مسلمان
حكماي نخستين، در رأس آنها فارابي و ابن سينا، بر اين باور بودند كه جهان در زمان به وجود نيامده، يعني قديم است. به اعتقاد آنان، آفرينش در زمان مفاهيم زير را در پي دارد:1- به اين معناست كه وجود خداوند براي آفرينش جهان ضروري است، نه براي دوام آن.
2-موجب تغيير در ذات الهي مي شود، كه نسبت به خداوندِ تغييرناپذير جايز نيست.
3- موجب انقطاع فيض الهي مي شود، كه با قديم بودن صفات خداوند مانند صفت خلاقيت او سازگار نيست.
ديدگاه هاي هر دو مكتب اصلي فلسفه اسلامي، اشراقي و مشّائي، در اين موضوع واحد است. خواجه نصير طوسي كه فيلسوفي مشّائي بود، در شرح خود بر اشارات و تنبيهات مي گويد:«از آنجا كه عالَم نزد آنان فعلي ازلي است، آن را به فاعلي ازلي نسبت دادند كه فاعليتي تام دارد...»(7) سهروردي در مقام فيلسوفي اشراقي، مي گويد:« فيض ازلي است، زيرا علت تغييرناپذير و زوال ناپذير است. بنابراين، جهان با دوام او ادامه پيدا مي كند. »(8)
به عقيده آنها، آفرينش به معناي ارتباطي وجودي، و حادث بودن به معناي تعلقي وجودي است كه در ممكن بودن موجودات غير از خداوند ريشه دارد. بنابراين، شرط حدوث عالَم امكان است نه زماني بودن. واجب الوجود به ممكنات وجود مي دهد. اين جريان را خلقت مي خوانند.
اين حكما بر آن بودند كه زمان نه آغاز دارد و نه پايان. اما متكلمان به وجود دو حد براي زمان عقيده داشتند. در غير اين صورت، به ادعاي آنان زمان هم همراه خداوند قديم خواهد بود. به گفته خواجه نصير: حدوث العالم يستلزم حدوثه (9) ( حدوث جهان، مستلزم حدوث زمان است ). در اين جا خواجه نصير در مقام يك متكلم سخن مي گويد. غزالي در ردّ ادعاهاي فيلسوفان، اشاره مي كند كه اگر فيلسوفان متناهي بودن مكان را پذيرفته باشند، دليلي وجود ندارد كه متناهي بودن زمان را نپذيرند.(10) استاد شهيد مرتضي مطهري در پاسخ به غزالي به تفاوت ميان ابعاد زماني و مكاني اشاره كرده است: مقايسه كردن زمان با مكان درست نيست. خصوصيت مكان اين است كه هيچ نوع تقدم ذاتي ميان مراتب مكان وجود ندارد. ولي زمان و زمانيات خصوصيتي دارند كه هر مرتبه اي بالذات تقدم دارد بر مرتبه ديگر.(11)
اينشتاين كه عده اي از نظريه نسبيت او در نفي تمايز بين زمان و مكان استفاده كرده اند، زمان را بُعدي از مكان نمي داند. « زمان و مكان در سلسله اي واحد به يكديگر مي پيوندند، اما اين سلسله داراي خواص فيزيكي مشابه نيست. جزء فاصله مكاني و جزء استمرار در طبيعت متمايز از يكديگر باقي مي مانند.»(12)
آنچه در بالا ذكر كرديم اعتقادات مكتب هاي اصلي فلسفه اسلامي بود. اما فيلسوفاني در دنياي اسلام بودند كه درباره آفرينش جهان ديدگاه هاي متفاوتي داشتند. مثلاً كندي مي گويد كه جهان در زمان خلق شده است.(13) ابن ميمون ادعا مي كرد كه دلايل ارسطو بر ازلي بودن جهان كامل نيست و خلق زماني جهان قابل قبول تر است(14). از طرف ديگر، محمد بن زكرياي رازي به قدماي پنج گانه اعتقاد داشت، يعني: خداوند، نفس كلي، ماده اولي، مكان مطلق و زمان مطلق(15). اما پيش از ملاصدرا، ديدگاه غالب، حدوث دهري بود كه حكماي مشّاء و اشراق بر آن بودند. در هر حال، گفتارهاي پاياني ابن سينا در اين باب بسيار دقيق و آموزنده است. او در يكي از آخرين آثارش، اشارات و تنبيهات، آراي مكاتب گوناگون فكري را در باب مسئله آفرينش بيان مي دارد. سپس يافتن نظر درست را به خواننده واگذار مي كند، اما سه توصيه دارد:
1- اعتقاد كامل به توحيد خداوند،
2-دوري از تعصّب
3- استفاده از توان عقلاني
ابن سينا مي گويد: اين بود مذاهبي كه بيان داشتيم. اختيار با توست تا با قوه عقلت نه با هواهاي نفساني، خداوند را واحد بداني .»(16)
عارفان مسلمان
عارفان مسلمان نظريه خلق مجدد ( يا حركت مدام ) عالم در هر آن، را مطرح كردند. طبق اين اصل، جهان هستي در هر لحظه نابود و دوباره خلق مي شود، يعني آفرينشي مداوم در كار است. يكي از طرفداران اين نظريه، فيلسوف و عارف ايراني، عين القضات همداني است كه در قرن ششم هجري مي زيست. از نظر او، هرچه به وجود مي آيد در يك آن نابود و سپس بلافاصله دوباره آفريده مي شود. بنابراين، خداوند تنها پديد آورنده عالم، و خالق مدام آن است. وجود همه چيز از وجود او ناشي مي شود. اما ارتباط وجودي ميان آن دو در هر لحظه بايد تجديد شود.(17) اين تجديد ناشي از دو حقيقت است:1- امكان وجودي كليه موجودات
2- فيض مداوم از طرف خداوند.
بنابراين، هر موجودي، به سبب امكان وجودي خود، وقتي پا به عرصه هستي مي نهد، جامه وجود را بر تن مي كند. ولي در ضمن آن، فيض خداوند جامه نوي از وجود را به او مي بخشد. ما اين نوبه نو شدن را نمي بينيم، زيرا آن به آن روي مي دهد. عين القضات مقايسه جالبي دارد. وي مي گويد خردسالان وقتي شعله اي را مي بينند كه پيوسته مي سوزد، گمان مي كنند يك شعله است؛ اما بزرگسالان خوب درك مي كنند كه شعله هاي متفاوتي از آتش است كه دم به دم ظاهر مي شود و از بين مي رود. از ديدگاه عارفان هرچه در جهان وجود دارد به جز خداوند به ضرورت بايد چنين باشد(18).
عارفان بعدي، به پيروي از عين القضات و عارف بزرگ ابن عربي، به رواج اصل آفرينش مدام پرداختند. در اينجا تنها از دو شاعر پارسي گوي عارف، شيخ محمود شبستري و جلال الدين رومي نقل مي كنم. شبستري مي گويد( 1317):
جهان كل است و در هر طرفة العين ... عدم گردد و لا يبقي زمانين
دگرباره شود پيدا جهاني ... به هر لحظه زمين و آسماني
به هر لحظه جوان و كهنه پير است ... به هر دم اندر او حشر و نشير است
در آن چيزي دو ساعت مي نپايد ... در آن ساعت كه مي ميرد بزايد
و جلال الدين رومي مي گويد:
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتي است... مصطفي فرمود دنيا ساعتي است
هر نفس نو مي شود دنيا و ما... بي خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوي نونو مي رسد... مستمري مي نمايد در جسد
ملاصدرا
ما ديدگاه ملاصدرا را از فيلسوفان ديگر در اين باب جدا كرديم، زيرا وي مكتب فكري مستقلي را تأسيس كرد كه بعضي عناصر آن را از مكتب هاي مختلف فلسفي- از عارفان، قرآن و احاديث اسلامي- گرفت و سپس آنها را با يكديگر درآميخت و مكتب فلسفي خود، موسوم به حكمت متعاليه را به وجود آورد.نگرش ملاصدرا به مسئله آفرينش مبتني بر نظريه حركت جوهري اوست. فيلسوفان مسلمان نخستين، حركت را محدود به مقولات عرضي ( مثل كم و كيف ) مي دانستند، و امكان حركت در مقوله جوهر را نفي مي كردند. ملاصدرا استدلال كرد كه تغيير در عرض مستلزم تغيير در جوهري است كه عرض به آن تعلق دارد، زيرا اعراض به ذات خود هيچ وجود مستقلي ندارند.
به گفته ي ملاصدرا، ذات هر چيزي با حركت جوهري پيوسته در حال نو شدن است. به عبارت ديگر، هر موجود در هر لحظه پيوسته آفرينشي مداوم دارد.
هيچ هويت يا فردي- اعم از سماوي يا عنصري، بسيط يا مركب، جوهر يا عرض وجود ندارد، مگر آن كه عدمش بر وجودش در زمان، و نيز وجودش بر عدمش در زمان سبقت دارد. به طور كلي، هر جسم هر موجود جسماني كه به وجهي وجودش با ماده ارتباط دارد، پيوسته هويتش تجديد مي شود و در وجود و فرديت غير دائم است.(19)
ذات همه موجودات در اين تجديد دائمي است. بنابراين، هر موجودي اكنون متفاوت است با آنچه در قبل بود. آنچه اكنون موجود است، پيش تر معدوم بود. بنابراين، نظريه خلق از عدم در هر آن، صادق است، به اين معنا كه ما فيضي مدام از وجود را از منبع غايي وجود مي گيريم.
ملاصدرا نظريه حدوث زماني متكلمان مسلمان را تأييد مي كند، اما برخلاف آنان، خلق زماني را به يك زمان خاص در گذشته محدود نمي سازد. بلكه آفرينش پيوسته نو به نو مي شود، بدون آنكه در گذشته آغازي داشته باشد. بدين ترتيب، همان طور كه فيلسوفان مسلمان نخستين تأكيد كرده بودند، در حالي كه هيچ چيز ازلي نيست، هيچ مبدأ مطلقي براي زمان وجود ندارد:
فظهر بما ذكرنا دوام جود الجواد المطلق و ازليه صنع الصانع الحق و افاضته... ولكن دوام جود المبدع و ابداعه لايوجب ازليه الممكنات(20).
به طور خلاصه، از نظر ملاصدرا هيچ چيز جز خداوند مسبوق بر حركت و زمان نيست.
به گفته ملاصدرا همه اديان الهي به حدوث جهان باور دارند، كه منظور آنان حدوث زماني است. آفرينش جهان در زمان نبود، بلكه با زمان بود. در حقيقت، زمان مقدار حركت جوهري كلي است. جهان هستي را مي توان سلسله اي نامحدود از آفرينش هاي مدام دانست. به نظر ملاصدرا كل جهان هستي چيزي جز اجزاي آن نيست، و خلق زماني درواقع به اجزا اشاره دارد نه به كل. « كل در كنار وجود اجزا وجودي ندارد. اجزا متعددند. بنابراين، آفرينش زماني آنها متعدد است. »(21)
اختلاف اصلي ملاصدرا و عارفان مسلمان در مسئله آفرينش اين است كه از نظر ملاصدرا جهان در هر آنْ ماده اي است براي صورت هايي جديد كه خداوند به آن عطا مي كند، در حالي كه از نظر عارفان مسلمان، جهان هستي هر دم نابود و مجدداً خلق مي شود. اولي « لبس بعد از لبس » و دومي « لبس بعد از خلع » است.
مدل هاي جهان شناسي جديد در آفرينش
انفجار بزرگ
كيهان شناسي علمي با مقاله معروف اينشتاين در سال 1917 ميلادي با عنوان « ملاحظاتي جهان شناختي درباره نظريه عمومي نسبيت » آغاز شد.(22) اينشتاين در اين مقاله نظريه عمومي نسبيت را در مورد همه جهان به كار گرفت. معادلات اينشتاين بسته به توزيع متفاوت ميدان ها و ماده، راه حل هاي مختلفي دارد، اما اين نظريه به خودي خود نمي تواند راه حل خاصي را انتخاب كند. در ميان آنها، راه حل هايي وجود دارد كه جهاني رو به گسترش را از شرايط بسيار داغ و چگال ( dense) در زمان صفر (t=0) پيش بيني مي كند.از سال 1917 ميلادي تا زمان ارائه يافته هاي ادوين هابل (E.Hubble) در دهه 1930، نظر غالب اين بود كه جهان ما جهاني است ثابت. دو مدل ثابت وجود داشت: جهان بسته اينشتاين و جهان باز، نامحدود و توخالي دسيتر (De Sitter).
در سال 1922 الكساندر فريدمن (Alexander Friedman) و در سال 1927 جورج لومتر (George Lemaitre) راه حل هايي براي معادلات اينشتاين ارائه دادند كه از انبساط جهان حكايت داشت. اينشتاين ابتدا راه حل فريدمن را به دليل آن كه تكيني (23) (singularity)را پيش بيني مي كرد نپذيرفت، اما در سال 1923 راه حل فريدمن را پذيرفت.
در سال 1929 هابل انتقال به قرمز را در طيف هاي كهكشان ها ملاحظه كرد كه با فاصله آنها از كهكشان ما تناسب داشت و آن را « اثر دوپلر » (Doppler effect) تفسير كردند، به اين معنا كه كهكشان ها با سرعتي متناسب با فاصله هايشان از كهكشان ما دور مي شوند، يعني جهان در حال گسترش است.
در اواخر دهه 1940 برخي از جمله فردِ هويل (Fred Hoyle)، هرمن بوندي (Herman Bondi) و توماس گُلد (Thomas Gold) تفسيرهاي گوناگوني از « نظريه جهان پايدار » (steady state theory) به عمل آوردند؛ نظريه اي كه بر طبق آن، جهان هستي از نظر زماني و مكاني همگن است. هويل صريحاً گفته است كه از جهان آفرينش نمي توان تبيين علّي به عمل آورد و تعيين آغازي براي جهان هستي برخلاف روح تحقيق علمي است. « برخلاف روح تحقيق علمي است كه آثار قابل مشاهده را ناشي از ( عللي ناشناخته براي علم ) بدانيم و اين در اصل چيزي است كه خلقت در گذشته، حكايت از آن دارد.»(24)
طي دهه 1950، نظريه انفجار بزرگ و نظريه جهان پايدار براي همگان آشنا بود. كشف تشعشع پس زمينه الكترومغناطيسي ( microwave background radiation) در سال 1965 از نظريه انفجار بزرگ، سخت دفاع و نظريه جهان پايدار را تضعيف كرد.
در اواخر دهه 1960، افراد متعددي به ويژه هاوكينگ (Hawking) و پزوُز(Pesose) ثابت كردند كه با بعضي فرضيات بسيار منطقي، مدل هاي كيهان شناسي كه نسبيت عام بر آنها حاكم است، در زمان صفر (t=0) نوعي تكيني (singularity) نشان مي دهند، به اين معنا كه جهان بايد در يك تكيني فضا- زمان آغاز شده باشد. تركيبي از نظريه انفجار بزرگ با نظريه زمان نامحدود، به نظريه جهان در حال نوسان منجر مي شود؛ يعني جهاني با تعداد نامحدودي از انبساط ها و انقباض ها كه به دنبال هم اتفاق مي افتند. نظريه جهان در حال نوسان نزد بعضي از فيزيك دانان و كيهان شناسان رواج داشت، اما اكنون در زمينه هاي فيزيكي كمتر مورد توجه است.(25)
واكنش ها در برابر الگوي رايج انفجار بزرگ جهان هستي
شش واكنش عمده نسبت به الگوي انفجار بزرگ در جهان هستي صورت گرفته است.خلق از عدم:
اگر سخن كريك (W.L.Craig) را به تعبيري روشن تر بيان كنيم، تفسير توحيدي جهان شناسي انفجار بزرگ (Big Bang)، همان نظريه كهن خلق از عدم (creation ex nihilo) است؛ به اين ترتيب كه خداوند در مدت زماني مشخص با علتي مادي جهان هستي را به وجود آورد و مطابق با طرح خود آن را مرتب ساخت. برهان وجود خداوند را مي توان به صورت قياس زير بيان داشت:الف) هرچه وجود پيدا مي كند علتي دارد؛
ب)جهان به وجود آمد؛
ج)پس جهان علت دارد.(26)
اين گونه تفسير از انفجار بزرگ در سال 1951 مورد استقبال پاپ پيوس دوازدهم (Pope Pius XII) قرار گرفت و برخي از دانشمندان، فيلسوفان و متكلمان در سراسر جهان اسلامي و مسيحي با اشتياق آن را پذيرفتند. مثلاً تد پيترز (Ted Peters) اصل خلق از عدم در كلام مسيحي را با مسئله زمان صفر (t=0) در جهان شناسي انفجار بزرگ « موافق » مي داند. او مي گويد « اگر ما مفهوم خلق از عدم را با آغاز زماني يا شايد مبدأ تكين يكي بدانيم، هماهنگي كافي خواهيم داشت كه در اين بحث با آن پيش رويم »(27).
تكين همراه با علت:
واكنش عمده ديگر نسبت به انفجار بزرگ از سوي كساني صورت گرفته است كه آن را پشتوانه اي براي خداپرستي دانسته اند. چنان كه پل ديويس (Paul Davis) گفته است « تكيني نزديك ترين چيزي است به فاعل مابعدالطبيعي كه علم به آن دست يافته است. »(28) اينان بر آن شده اند تا تكيني را در زمان صفر (t=0) با شگردهاي گوناگون فيزيكي و رياضي، از جمله توسل به نظريه هاي گوناگون گرانش كوانتومي (quantum gravity) حذف كنند. در اينجا مدل هايي با زمينه مكاني- زماني وجود دارد كه در آنها جهان به صورت افت و خيزهاي خلأ كوانتومي (quantum fluctuation of vaccum) به وجود مي آيد و نيز مدل هايي وجود دارد كه در آنها زمان- مكان، از مكاني بدون مرز به صورت كاملاً تصادفي پديد مي آيد.تكين بدون علت:
برخي محققان تكيني و آغاز زماني جهان را پذيرفته اند، اما نياز به عليّت خلق جهان را انكار مي كنند. مثلاً اسميت (Q.Smith) بر اين باور است كه جهان هستي، از جمله تكيني آغازين، از عدم و بدون علت به وجود آمد:دليل قانع كننده اي وجود ندارد كه بگوييم برهاني پيشين يا پسين بر وجود علتي براي انفجار بزرگ هست. بنابراين، به نتيجه اي كلي مي رسيم: جهان شناسي مبتني بر انفجار بزرگ فلسفه اي ندارد كه بر پايه آن نظريه اساسي انفجار بزرگ را حاكي از آنكه جهان هستي بدون علت پديد آمده است، رد كند.(29)
وابستگي وجودي به خداوند:
بعضي محققان بر اين باورند كه اصل خلق از عدم به معناي حدوث زماني نيست، بلكه به معناي وابستگي وجودي به خداوند است. بنابراين تكيني در زمان صفر (t=0) را نبايد با اصل خلق از عدم يكي دانست. به گفته پيكاك:تأكيد اصلي در اعتقاد يهودي- مسيحي آفرينش، بر وابستگي و امكان همه موجودات و رويدادها، به جز خداوند است: اين تأكيد در مورد رابطه جاودان بين خداوند و جهان است، نه در مورد آغاز پيدايش زمين يا كل جهان هستي در زماني خاص.(30)
ايان باربور هم بر همين عقيده است. وي مي نويسد « اعتقاد به خلق عالم در حقيقت در مورد آغاز زماني آن نيست، بلكه در مورد ارتباط اساسي ميان جهان و خداوند است.»(31)
ج پُلكينگهُرن (J.Polkinghorne) نيز همين اعتقاد را دارد. او مي نويسد « الهيات مي توانست با هريك از اين نظريات فيزيكي به حيات خود ادامه دهد، زيرا اين ادعا كه خداوند خالق است، به اين معنا نيست كه او در زماني خاص كاري را انجام داده، بلكه به اين معناست كه وي در همه زمان ها جهان را حفظ مي كند. »(32)
خلق مدام:
در چهل سال گذشته، انديشه كهن خلق مدام به مفاهيم گوناگون دوباره مطرح شده است. خلق مدام به انديشه تغيير در ماده از پيش موجود اشاره دارد. ايان باربور مي گويد:« خلق مدام حضور خداوند و شركت او را در كلمه جاري بيان مي كند. خداوند بر آنچه از پيش در عالم وجود دارد بنا مي كند. هر مرتبه اي متوالي از واقعيت به مراتب پايين تر نياز دارد. »(33)خلق مدام به مفهوم دوام آفرينش ازلي از عدم نيز هست. ولفهارت پاننبرگ (Wolfhart Pannenberg) مي گويد:
خلق مدام اصل خشك خلق از عدم را تا آنجا كه فعل خداوند را در ابقاي جهان به منزله تداوم خلق از عدم وصف مي كند، مي پذيرد. تنها به همين دليل خلق مدام را نمي توان در تعارض با خلق از عدم دانست.(34)
از نظر فيليپ هفنر (Philip Hefner)، آفرينش نه فقط به خلقت ازلي اشاره دارد، بلكه شامل حفاظت مداوم خداوند از جهان نيز مي شود:
آفرينش در الهيات مسيحي به هيچ وجه منحصر به شناخت منشأ اشيا نمي شود. آفرينش به آنچه در آغاز همزمان با ابتداي خلق زمان روي داد محدود نيست. آفرينش به ابقاي جهان به واسطه خداوند نيز اشاره دارد. هر آني از وجود جهان به فيض مدام خداوند وابسته است.(35)
جمله آخر يادآور ديدگاه عارفان مسلمان و ملاصدراست. خلق از عدم نيز بدين معناست كه جهان هر لحظه به خداوند نياز دارد، خواه آغازي داشته باشد خواه نداشته باشد. كيث وارد (Keith Ward) مي گويد:
انفجار بزرگ كمترين اهميتي از نظر كلامي ندارد. مهم نيست كه جهان با يك انفجار بزرگ يا جز آن آغاز شده باشد. جهان هميشه وجود داشته است. متكلمان پيوسته قبول داشته اند كه تفاوتي نمي كند. وقتي شما مي گوييد خداوند جهان هستي را « آفريد »، مقصودتان اين است كه هر چيزي- در هر مدت زماني - همواره و در هر لحظه وابسته به خداوند بوده است. مايه تأسف است كه برخي از فيزيك دانان وقتي مرادشان « منشأ » جهان هستي است از كلمه « خلقت » استفاده مي كنند. خلقت در آغاز نيست بلكه اكنون هست و هميشه خواهد بود.(36)
وي نيز مي گويد:« اما تصوري متقاعدكننده تر از خلقت اين است كه خداوند در هر لحظه جهان هستي را حفظ مي كند، به طوري كه هر آن، لحظه اي از آفرينش است. »(37)
خلق مدام به آفرينش از عدم اشاره دارد. مثلاً نظريه حالت ثابت بويل و ديگران در آفرينش مدام ماده از عدم، نمونه اي از آن است. به نظر بُندي (Bondi) « همه جا و در همه زمان ها آفرينشي مدام از ماده وجود دارد، و اتم هاي هيدروژن از عدم پديد مي آيند. »(38)
خلاصه آنكه، بعضي حدوث جهان را قبول دارند، اما بر اين باورند كه قوانين فيزيك ابدي است و تصور مي كنند كه اين قوانين براي وجود بخشيدن به جهان هستي كفايت مي كنند. پُل ديويس اين ديدگاه را به تفصيل بيان مي دارد:
اين امكان كه با توجه به قوانين فيزيك، جهاني مي تواند خود به خود به وجود آيد، مبتني بر وجود پيشين اين قوانين فيزيكي است. با توجه به اين قوانين، جهان هستي مي تواند از خود حفاظت كند. اما قوانين از كجا سرچشمه مي گيرند؟... قوانين از نظر منطقي پيش از جهان هستي قرار دارند. اگر چنين نباشد بايد بپذيريم كه كل مجموعه، جهان هستي و قوانين آن، ناگهان و بي سبب پديد آمده است. بنابراين، به اعتقاد من اين قوانين از نوعي تعالي بدون زمان، وجود افلاطوني، برخوردارند.(39)
انديشه هاي جهان شناختي كوانتومي
گفتيم كه قضاياي تكيني (singularity theorems) دلالت بر آن دارند كه همه مدل هاي جهان رو به گسترش كه پاره اي از مفروضات منطقي را تأمين مي كنند، با تكيني آغاز مي شود، به گونه اي كه چگالي و درجه حرارت بي نهايت مي شود و معادله هاي اينشتاين از اعتبار ساقط مي گردد. اينشتاين خود در مورد تكيني نخستين چنين اظهارنظر كرده است:در چگالي هاي بزرگ ميدان و ماده، معادلات ميدان و حتي متغيرهاي ميدان كه وارد آنها مي شوند مفهوم واقعي ندارند. بنابراين ممكن است كسي اعتبار معادلات را براي چگالي بالاي ميدان و ماده نپذيرد و ممكن است به اين نتيجه نرسد كه « آغاز گسترش جهان » در مفهوم رياضي آن بايد به معناي تكيني باشد. بايد دانست كه معادلات ممكن است در اين گونه مناطق تداوم پيدا نكنند.(40)
براي فائق آمدن بر اين مشكل، برخي استدلال كرده اند كه اگر ما به سوي تكيني به عقب برگرديم، وقتي فراتر از زمان پلانك (Plank)،يعني
طي سه دهه گذشته مدل هايي جانشين مدل رايج انفجار بزرگ شده است كه در آنها جهان با تصادف محض از خلأ مكانيكي كوانتوم يا از زمان- مكان بدون حد، به وجود مي آيد. در اينجا برخي از اين مدل ها را بيان مي داريم.
1- در سال 1973 ادوارد ترايون (Edward Tryon) گفت كه جهان ما حاصل نوسان كوانتومي خلأ است- خلأ فضايي بزرگ تر كه در آن جهان ما قرار دارد.(41)
2- در اوايل دهه 1980، الكساندر ويلنكين (Alexander Vilenkin) از دانشگاه توفتس (Tufts) مدلي را ارائه داد كه بنابرآن، جهان از طريق تونل كوانتومي (quantum tunneling effect) آفريده شده- تونل از حالتي بدون زمان- مكان كلاسيك تا فضاي دوسيتر(42)(43).
3- در سال 1983 هارتل (Hartle) و هاوكينگ (Hawking) مدلي را پيشنهاد كردند كه در آن تكيني آغازين از اعتبار مي افتد، و زمان در آغاز جهان كاملاً مشخص نيست.(44) آنان با شروع از معادله ويلر- دويت ( Wheeler-Dewitt equation) تابع موج جهان را ساختند كه دامنه خلق جهان از فاز كوانتومي محدود (finite quantum fuzz) را نشان مي دهد. در مدل آنها، نمودار زمان- مكان جهان از نقطه اي واحد آغاز نمي شود، بلكه از سطحي منحني و بدون مرز آغاز مي گردد، يعني جهان آنان گذشته محدود دارد اما تكيني آغازين ندارد. در اين طرح بدون مرز، آغازي براي جهان نيست و بدين سان هاوكينگ نقشي براي آفريدگار قايل نمي شود. به گفته هاوكينگ « تكيني هايي وجود ندارند كه قوانين علوم در آنها نقض شود، و هيچ مرزي از زمان- مكان نيست كه در آن آدمي به خداوند يا قانوني جديد متوسل شود كه مرزهاي زمان و مكان را تعيين كند. »(45) باز در جايي ديگر مي گويد: « اما اگر جهان كاملاً متكي به ذات باشد و حد و مرزي نداشته باشد، نه آغازي خواهد داشت و نه پاياني. پس چه جايي براي آفريننده وجود دارد؟»(46) اما چنان كه دان پيچ (Don Page) اشاره مي كند(47)، وقتي كسي اعتقاد دارد كه خداوند جهان را آفريده و آن را حفظ مي كند، همان طور كه اديان توحيدي بر اين باورند، و نه اين كه فقط در آغاز آفرينش دخالت كرده باشد، انتقاد هاوكينگ وارد نيست. هاوكينگ اعتراف مي كند كه وجود حدّ براي زمان و مكان از وجود خداوند حكايت دارد، همان چيزي كه نخستين متكلمان مسلمان بر آن بودند. اما با انكار وجود اين حد، از ديدگاه آنان فاصله مي گيرد. در هر حال، همان طور كه ج پُلكينگهُرن اشاره كرد، حالت « بي مرزي » هاوكينگ، خود گذاشتن نوعي « حد » است.(48) جهان شناسان ديگري ( مثل لينده و پنروز ) حدود ديگري را تحميل كرده اند.
ديدگاه جهان شناختي اسلام در برابر مدل هاي جهان شناختي جديد
مكتب هاي فكري اسلام درباره آفرينش را مي توان به صورت زير خلاصه كرد:1- اعتقاد متكلمان به حدوث جهان.
2-اعتقاد فيلسوفان به ازليّت جهان و تعلق وجودي آن به خداوند.
3- نظر متكلمان و ملاصدرا درباره خلق مدام ( آفرينش مجدد دائم جهان ).
همه اين نظريات در مكتب هاي كنوني جهان شناسي، بين جهان شناسان، متكلمان و فيلسوفان وجود دارد. مثلاً حدوث جهان را ويتكر (E.Whittacker)، فيزيك دان برجسته انگليسي در سال 1951 مطرح كرد؛ و امروز ح.راس (H.Ross) فيزيك دان و ويليام لين كريگ (W.L.Craig)فيلسوف سخت از آن دفاع مي كنند. جالب است كه حتي كساني مثل هاوكينگ، كه حدوث زماني جهان را رد مي كنند، با متكلمان مسلمان درباره جهان خلق شده اشتراك نظر دارند. بر همين منوال، نظر برخي از دانشمندان، متكلمان و فيلسوفان معاصر ( مانند پ. هاجسون و ا.پيكاك ) نيز با نظر فيلسوفان مسلمان درباره تعلق وجودي جهان به خداوند يكي است. همچنين، اصل تأثير مداوم ملاصدرا و عارفان مسلمان در نظريه خلق مدام بعضي از متكلمان مسيحي معاصر بازتاب يافته است، اگر چه با مفاهيمي مختلف. نزديك ترين ديدگاه به نظر ملاصدرا از ك.وارد ( K.Ward) است.
سرانجام، اعتقاد به وجود جهان هاي متعدد كه در آيات قرآني و احاديث اسلامي آمده است، در آثار برخي از جهان شناسان مدرن ديده مي شود، كساني كه ضرورتاً خداپرست نيستند بلكه اين باورشان يا براساس مباني فيزيكي است، يا براي از ميان برداشتن نياز به خداوند. انديشه جهان هاي متعدد در جهان شناسي جديد به صورت هاي گوناگوني مطرح شده است (تقليل تابع موج reduction of the wave function، مدل نوساني جهان، اصل انسان مداري anthropic principle و غيره ). يكي از صورت هاي بسيار جديد آن طرح انبساط آشفته جهان ( chaotic inflationary scenario) است، كه بر طبق آن جهان با حالتي آشفته آغاز شد. سپس برخي از نواحي بسط پيدا كردند و اين انبساط در هر منطقه اي تفاوت داشت. هر منطقه اي كه بسط مي يافت مانند حبابي بود با شرايطي هموار.(49)
جهاني كه ما در آن زندگي مي كنيم يكي از اين حباب هاست با مجموعه خاصي از ثوابت اساسي. اين انبساط در تفسير اندري لينده Andrei Linde از انبساط آشفته جهان، جرياني است كه خود علت پديد آمدن خود مي شود.(50) تغييرات حاصل از اين انبساط موجب ازدياد حجم در نواحي كوچك تري از اين حباب هاي در حال تورم مي شود. اين شبكه از جهان هاي حبابي در حال تورم به هيچ مبدئي نياز ندارند. البته طرح ازلي انبساط جهان را با مشاهدات نمي توان آزمود و در اين نظام، جهان هستي متفاوت و فراتر از افق مشاهدات ماست. بدين سان، نمي توان به پرسش هاي مربوط به مبدأ كل جهان هستي پاسخ داد.
نتيجه گيري
به نظر من، درباره مسئله آفرينش آشفتگي ها و مغالطه هاي زيادي، به خصوص در ميان جهان شناسان، وجود دارد. تصور مي كنم كه اين امر به سبب نبود نگرش فلسفي در آنان است. مسئله آفرينش تنها به فيزيك مربوط نمي شود، بلكه به تأمل فلسفي و كلامي هم نياز دارد. در اينجا برخي از سوءتفاهم هاي موجود در ميان ارباب جهان شناسي جديد را خلاصه مي كنم.استفاده از انفجار بزرگ (Big Bang) در شناخت جهان براي اثبات يا نفي حدوث زماني عالم، آشكارا دركي است غلط از جهان و آفرينش ( چنان كه در كلام و فلسفه فهميده مي شود ).
ما هنوز اتحادي موفقيت آميز از نظريه كوانتوم و نسبيّت عمومي، يعني نظريه كوانتومي منسجم از جاذبه نداريم. همه آثار كنوني درباره جهان شناسي كوانتومي مبتني بر فرضياتي هستند كه تصور مي شود در صورت رسيدن به آن نظريه، معتبر باشند. اما چنان كه آيشام (Isham) اشاره مي كند، روشن نيست كه :
نسبيّت را بتوان به گونه اي كه تاكنون صورت گرفته است، برحسب نظريه كوانتوم محاسبه كرد.
اتحاد ميان نسبيّت عام و نظريه كوانتوم بدون توجه به تغييرات مفهومي اساسي در هريك از آن دو ممكن باشد.
مفاهيم رايج زمان، مكان و ماده در محدوده طول پلانك (Planck Length)محفوظ بماند.
مفهوم احتمال را بتوان بدون افتادن در بند مشكلات مفهومي، به جهان شناسي كوانتوم تعميم داد.(51)
سرآغازي كه مدل هاي انفجار بزرگ حكايت از آن دارد، ضرورتاً سرآغازي مطلق نيست، زيرا:الف) تكيني آغازين را نظريات كنوني كه در هر حال در نظريه انفجار بزرگ اعتبار ندارند، پيش بيني مي كنند؛ و ب) حتي اگر سرآغازي مطلق براي جهان مي بود، علم نمي توانست آن را آشكار سازد. سِنت توماس آكويناس مي گويد:« ما با ايمان خود اعتقاد پيدا مي كنيم كه جهان هميشه وجود نداشته است و با برهان نمي توان آن را اثبات كرد... دليلش اين است كه نو بودن جهان را نمي توان با خود اين كلمه اثبات كرد. »(52) به گفته (J.M.Zycinski) « هيچ وسيله فلسفي يا فيزيكي وجود ندارد كه بتواند اثبات كند كه جهان ما در اين لحظه خاص از هيچ پديد آمده است. »(53) دليلش اين است كه نمي توانيم بگوييم پيش از زمان پلانك ( حدود
همه مدل هاي انفجار بزرگ، ماده آتشين و فوق العاده متراكم و نيز برخي از قوانين فيزيك را مي پذيرند. بدين ترتيب، چنانكه آيشام مي گويد اين مدل ها « آفرينش جهان را از يك نقطه آغازين » شرح مي دهند، و نه « خلق از عدم ». بنابراين، انفجار بزرگ در واقع يك تغيير است نه آفرينش.
خلئي كه جهان شناسان كوانتومي درباره اش سخن مي گويند حالت خاصي از ميدان هاي كوانتوم است و تابع محدوديت هاي زياد، از جمله اصول مكانيك كوانتوم و اصول منطق. بدين سان، نبايد آن را با عدم مابعدالطبيعي كه در ضمن خلق از عدم قرار دارد، خلط كرد.
انفجار بزرگي كه از بسط و گسترش فعلي جهان استنباط مي شود فقط به آغاز يك جهان- جهان ما- اشاره دارد. بنابر ادعاي برخي از مدل هاي انبساطي (inflationary models)، احتمالاً جهان هاي ديگري قبل از جهان ما مي توانسته است وجود داشته باشد يا در كنار جهان كنوني ما جهان هاي ديگري نيز مي توانند وجود داشته باشند. استاد شهيد مطهري اين موضوع را به خوبي بيان داشته است. وي مي نويسد:« البته ممكن است نظريه آنها درست باشد. به اين معنا درست باشد كه اگر
بعضي از جهان شناسان معاصر در ادعاهاي بزرگ خود دچار كبر و نخوت شده اند. مثلاً برخي از آنان ادعا مي كنند كه مي توانند جهان را تنها از رهگذر علم به خوبي تبيين كنند و مدعي اند كه جهان خود علت وجود خويش است. اگر ما نظريه جاذبه كوانتومي كاملي داشتيم اين ادعاها از جهتي موجّه بودند. اما چنين نظريه اي نداريم؛ بلكه تصويري كاملاً نظري از ويژگي هايي كلي داريم كه براي اين نظريه بيان كرده اند - ويژگي هايي كه مبتني است بر معرفت غيرمنسجم كنوني ما. كريس آيشام اين موضوع را به زيبايي بيان كرده است:
وقتي درصدد برمي آييم نظريه كوانتوم را به كل جهان هستي تعميم دهيم، مشكلات نظري بزرگي بروز مي كند. اين مشكل به اندازه اي حاد است كه بسياري از فيزيك دانان نظري بسيار برجسته گمان مي كنند كه موضوع جهان شناسي كوانتومي سراسر بد فهميده شده است.
نتيجه اين مي شود كه نظريات منشأ كوانتومي جهان هستي بسيار نظري است و به هيچ وجه حتي مقام علمي بيگانه ترين شاخه هاي فيزيك جديد مقدماتي ذره اي را ندارند.(57)
وقتي نظريات عمده ما، مانند نظريه كوانتوم، مشكلاتي نظري دارند و ما پيوندي موفقيت آميز ميان نظريه كوانتوم و نسبيت عام برقرار نكرده ايم، عاقلانه نيست كه استنتاجي قطعي از آنها به دست آوريم. جان باكال (J.Bahcall) اختر فيزيك دان امريكايي اين موضوع را به خوبي بيان كرده است:
من شخصاً تصور مي كنم كه اين گستاخانه است كه باور كنيم انسان مي تواند كلّ ساختار زماني، تكامل، گسترش و سرنوشت نهايي جهان را از اولين نانو ثانيه هاي آفرينش تا 10 ميليارد سال انتهايي آن، براساس فقط 3 تا 4 سال از عمرش مشخص كند كه به درستي نيز شناخته نشده اند و كارشناسان درباره آن اختلاف نظر دارند.(58)
وقتي مسئله آغاز جهان مطرح مي شود، استادان بزرگ فيزيك با احتياط و تواضع بسيار برخورد مي كنند. مثلاً در سال 1930 ميلادي، فيزيك دان برجسته ج.ج تامسون (J.J.Thomson) هشدار داد كه:
تأملات درباره گذشته دور يا آينده دور درباره جهان را، كه براساس فيزيك كنوني نهاده شده است، نبايد خيلي جدي گرفت.(59)
اين هشدار زماني داده شد كه هر دو نظريه اساسي فيزيك، نسبيّت عام و مكانيك كوانتوم، مسلم گرفته شد و پايان علم قريب الوقوع مي نمود و قضيّه ناتماميّت گودل (60) ( Godel`s incompleteness theorem) وارد صحنه نشده بود. بنابراين قضيه، در هر سيستم بديهي كه شامل حساب مي شود، گزاره هايي وجود دارد كه درستي يا نادرستي آنها را نمي توان در خود آن سيستم تعيين كرد. جهان شناسي علمي چنين سيستمي رياضي است. بنابراين، نمي توان انتظار داشت كه همه مسائل مربوط به جهان را پاسخ دهد. مشكلات نظري جدي مكانيك كوانتوم و ناتواني فيزيك دانان كه تاكنون نتوانسته اند صورت منسجمي از جاذبه كوانتومي ارائه دهند و نيز وجود قضيه گودل، پرهيز از هرگونه ادعاي قطعي درباره منشأ جهان را ضروري ساخته است. بعضي از فيزيك دانان ( اعم از خداشناس يا ملحد ) بر اين باورند كه علم سرانجام خود اين مشكل را حل خواهد كرد.
ايان باربور (Ian G.Barbour) در همين خصوص مي گويد:
نيز غيرممكن است كه بتوان آغازي براي زمان يا مدت زمان نامحدودي را تصور كرد. هيچ كدام به آنچه ما تجربه كرده ايم شباهت ندارد. هر دو با جهاني تبيين نشده آغاز مي كنند. انتخاب نظريات را تنها بر پاره هاي علمي مي توان صورت داد و اختلاف ميان آنها از لحاظ ديني در مرتبه دوم اهميت قرار دارد.(61)
با اين حال، بر اين باور نيستم كه علم به تنهايي بتواند مسئله آغاز مطلق جهان را حل كند، گرچه با باربور موافقم كه هريك از اين دو ( حدوث يا قِدَم عالم )از نظر ديني در مرتبه دوم اهميت قرار دارد.
من شخصاً روش زير را توصيه مي كنم: بايد تا آنجا كه مي توانيم از راه علم به تحقيق در جهان بپردازيم، اما بايد از ادعا درباره منشأ مطلق جهان براساس مباني فيزيكي بپرهيزيم. فلسفه و الهيّات مي توانند ما را از ادعاهاي علمي مبالغه آميز و نادرست نجات دهند، و چارچوب مابعدالطبيعي درست و مبنايي براي وجود خود ما، در اختيارمان قرار دهند. در اين چارچوب، وصف ابعاد فيزيكي جهان برعهده تحقيق علمي قرار مي گيرد، اما توضيح غايي جهان به واسطه خداوند صورت مي گيرد. رابرت ج.راسل (Robert J.Russell) اين موضوع را به خوبي بيان كرده است:
جهان هستي به گونه اي كه ما آن را مي شناسيم، خواه مستلزم فضاي زماني- مكاني كوانتومي پيشين باشد. خواه آغاز مطلق 15 ميليارد سال پيش داشته باشد، به هر حال ممكن است به نظر نمي رسد كه دلايلي براي وجود خودش داشته باشد، توضيحي نهايي ارائه نمي دهد كه اصلاً چرا چيزي در مرحله اول وجود يافته است، و بنابراين به چيزي اشاره دارد كه وجود همه موجودات ضرورتاً مبتني بر اوست، يعني خداوند.(62)
پينوشتها:
1.شيخ صدوق، التوحيد( قم: منشورات جامعة المدرّسين في الحوزة العلمية، 1398هجري)، ص 277.
2.رازي، فخرالدين، التفسير الكبير، ج1( بيروت: دار احياء التراث العربي، بي تا)، ص 6-7.
3.غزالي، ابوحامد محمد، تهافت الفلاسفة، ترجمه [ انگليسي] م.ا.مرموره
M.E.Marmura(Provo,Utah:Brigham Young University Press,1977),230.
4.رازي، فخرالدين، المطالب العالية من العلوم الالهي، ج4(بيروت: دارالكتاب العربي، 1987)، ص 29.
5.همان، ص 33.
6.فيّاض لاهيجي و عبدالرزاق، گوهر مراد ( تهران: ارشاد اسلامي، 1372هجري)، ص 229-230.
7.ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج3( تهران: حيدري، 1379هجري)، ص 82.
8.سهروردي، حكمة الاشراق، در مجموعه مصّنفات شيخ اشراق، ج2( تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372هجري)، ص 181.
9.نصيرالدين طوسي، تجريدالاعتقاد ( قم: مكتب العالم الاسلامي، 1407هجري)، ص 185.
10.غزالي، اثري كه ذكر شد، ص 32-36.
11.مرتضي مطهري، حركت و زمان در فلسفه اسلامي، ج3( تهران: انتشارات حكمت، 1375هجري)، ص 234-235.
12.رك:
W.L.Craig and Q.Smith,Theism,Atheism and Big Bang Cosmology (Oxford:Clarendon Pres,1993),294.
13.سيدحسين نصر و ليمن History of Islamic Philosophy، ج1( لندن: روتلج، 1996)، ص 110.
14.همان، 688.
15. م.م. شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، ج1
(Wiesbaden: Otte Harrassowitz, 1963), 441.
16.ابن سينا، اثري كه ذكر شد، ج3، ص 138.
17.توشيهيكو ايزوتسو
T. Izutsu, Creation and the Timeless Order of Things (Ashland, Oregon: White Cloud, 1994), 151-158.
18.همان، ص 167.
19.رك: موريس
J. W. Morris, 77re Wisdom of the Throne (Princeton University Press, 1981), 1 119-120.
20.ملاصدرا، اسفار، ج7(بيروت: دار احياء التراث العربي، 1981)، ص 305-306.
21.همان، ص 297.
22.آلبرت اينشتاين، « ملاحظاتي جهان شناختي درباره نظريه عمومي نسبيت »، در
The Principle of Relativity, eds. W. Perrett and G.B Jeffery (New York: Dover, 1952).
23.نقاط تكين در رياضي نقاطي هستند كه در آنها 1 تابع تحليلي نباشد، مانند صفرها و قطب هاي تابع-م.
24.ف.هويل، Hoyle« الگويي جديد براي جهان در حال گسترش »، در
Monthly Notices of the Royal Astronomical Society, 108 (1948): 372-382.
25.رك:W.L.Craig and Q.Smith اثري كه ذكر شد، ص 47-56.
26.همان، 284.
27.تد پيترز، « درباره خلق جهان »، در
Physics, Philosophy and Theology, Bob Russell, William r. Stoeger and George Gyne (eds), (Vatican City State: Vatican Observatory, 1988), 291.
28.پل ديويس
God and the New Physics (London): Penguin Boeks, 1988), 55-56.
29.ك. اسميت Q.Smith« آيا انفجار بزرگ علت داشت »، در
British Journal for the Philosophy of Science, 45 (1994): 666.
30.ا.ر.پيكاك،
Creation and the Wordd of Science: The Bampton Lectures, 1978 (Oxford: Clarendon, 1979), 78.
31.ايان باربور،
Issues in Science and Religion (New York: Harper and Row, 1966), 368.
32.ج.پُلكينگهرن،
Scienc and Creation (Boston: Shambhala, 1998), 54.
33.ايان باربور،
Religion and Science: Historical and Contemporary Issues (San Francisco: [arperSan Francisco, 1997), 214.
34.نقل در اثر Mark Worthingبا عنوان
God, Creation and Contemporary Physics (Minneapolis: Fortress Press, i),113.
35.پ.هفنر: Cosmos as Creation :js tThe Evolution of the Greated Co-Creator
تصحيح تد پيترز
Nashville: Abdingdon Press, 1989), 227.
36.نقل در
R.Scienced, Science and Wonders (London: Faber and Faber, 1996), 16.
37.كيث وارد،
God, Chance and Necessity (Oxford: One World. 1996), 79.
38.نقل در Mark Worthing
God, Creation and Contemporary Physics, 116.
39.پل ديويس، « پيدايش جهان هستي » در
God, Cosmos, Nature and Creativity, ed. Jill Gready (Edinburgh: Scottish demic, 1995), 19-20.
40.آلبرت اينشتاين « درباره مشكل جهان شناختي» پيوست در
The Meaning of Relativity (London: Methuen, 1950), 123.
41.ادوارد ترايون «آيا جهان افت و خيزي ناشي از خلأ است؟» Nature (1973): 396-397.
42.الكساندر ويلنكين، « آفرينش جهان از عدم »، Physical Letters B، 117:25؛ Physical Review D، 27:12 ( 1983): 2848.
43.در فيزيك كوانتومي، موجود موجي- ذره اي مي تواند از سدّ غيرقابل عبور كلاسيكي نفوذ كند و به اصطلاح در آن تونل بزند، يعني احتمال حضور اين موجود موجي- ذره اي مي تواند در جاهايي كه از ديدگاه كلاسيكي صفر بود، خيلي كم ولي غير صفر باشد- م.
44.ج.هارتل و س. هاوكينگ، « كاركرد موج جهان »، Physical Review D، 28(1983): 2960-2975.
45.س.هاوكينگ، A Brief History of Time( لندن:بنتام، 1988)، ص 136.
46. همان، ص 141.
47.دان پيچ، « حكايت آغازين هاوكينگ »، Nature، 332(1988): 742-743.
48.ج.پلكينگهُرن « علم خداوند »، The Cambridge Review، ج113، ش 2316(1992):4.
49.ج.د.بارو و ر.ماتزنر، J.D.Brrow and R.Matzner، « همساني و همگرايي جهان»،
Monthly Notices of the Royal Astronomical Society, 181 (1977): 719-28.
50.اندري لينده « بسط جهان Physics Today، ج40، ش 9(1987): 61.
51.س.آيشام « نظريات كوانتوم آفرينش جهان »
Quantum Cosm ology and the Laws of Nature, R.J. Russel et al. (eds), (Vatican City State: Vatican Observatory, 1993), 77-78.
52.نقل در اثر
Max Jammer Einstein and Religion
(چاپ دانشگاه پرينستون، 1999)، ص 251.
53.رك:J.M.Zycinski« مابعدالطبيعه و معرفت شناسي در نظريه هاوكينگ در باب آفرينش جهان هستي»Zygon، ج31، ش2( 1996): ص 271.
54.س.هاوكينگ و ج اليس، The Large Scale Structure of Space Time ( چاپ دانشگاه كمبريج، 1973)،ص 364-53. س.آيشام « آفرينش جهان، فرآيندي كوانتومي » در
Physics, Philosophy and Theology, 398.
55.مرتضي مطهري، شرح مبسوط منظومه، ج4( تهران: انتشارات حكمت، 1369ه)ص 109.
56.پيتر هاجسون Science and Creation( آكسفورد: مؤسسه مطالعات مسيحي فرميگتن ، 1995)، ص 1-3.
57.س.ايشام،
Qunantum Cosmology and the Laws of Nature, 54-55.
58.اي.رگيس Who Got Einstein`s Office( لندن: سيمون وشوستر، 1988)، 210-211.
59.نقل در
S.Jaki,The Relevance of Physics(Edinbury:Scottish Academic,1970),449-450.
60.كورت گودل Kurt Godel، در سال 1906 ميلادي، در اتريش- مجارستان ( جمهوري چك امروزي ) به دنيا آمد و در سال 1978 در امريكا از دنيا رفت. وي رياضي دان، منطق دان و فيلسوفي اتريشي الاصل بود كه آثار منطقي اش تأثير زيادي در انديشه هاي علمي و فلسفي قرن بيستم باقي گذاشت. شهرت او در « قضيه ناتماميت » است-م.
61.ايان باربور، « آفرينش و جهان شناسي»، Cosmos and Greation ويراسته، تد پيترز، ص 122.
62.ر.ج.راسل « جهان شناسي از آغاز تا انجام »، Zygon، ج29، ش4( 1994): 563.
گردآوري پيترز، پد؛ اقبال، مظفر؛ الحق، سيدنعمان، (1391)، فلسفه علم و دين در اسلام و مسيحيت، ترجمه جواد قاسمي، مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، چاپ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}